سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قحط سوژه!؟
نظرات ()

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اینکه چقدر گذشته از آخرین باری که ایشان را به روز نموده ام ، نمی دانم. هربار که خواستم حرفی بزنم و چیزی بگویم در این وبلاگ تازه تأسیس نوپا، بهانه ای پیش آمد،کاری پیش آمد و نشد، همین الان هم که این ها را تایپ می کنم، نمی دانم آخرش این چند خط به سرمنزل مقصودش که همان ثانیه باشد می رسد یا نه!

 

اسمش را بگذارم قحط سوژه یا چیز دیگر!؟ به هر حال به بهانه ی نداشتن سوژه از خیر فکر کردن روی اینکه چه چیزی اینجا بگذارم، گذشته ام. این تقصیر را گردن خیلی ها می توانم بیاندازم، از نگاره و رفقایش گرفته تا اینکه خیلی موضوع مشخصی برای نوشته هایم در اینجا مشخص نکرده ام. همه این بهانه ها باعث می شوند اینجایی که باید دست کم هفته ای یک بار آپ دیت شود کارش می رسد به دوماهی یک بار، امیدوارم دیگر اینطوری نباشد...

امروز عزیزی از دست رفت، خدا غریق رحمتش کند که خوب وقتی رفت، ظهر جمعه و دهه اول محرم. پدربزرگ ها دوست داشتنی هستند، خصوصا اگر خیلی با ایشان دمخور باشی و الفاظ و کنایه ها و نصیحت ها و حرف هایشان توی ذهنت سیلان داشته باشد.امروز در آن ساعت هایی که درگیر آرام کردن جو خانه ی پدربزرگِ بی پدربزرگ بودم و به بقیه کمک میکردم، اصلا حواسم به این نبود و یا شاید یادم نبود که من هم باید برایش اشک بریزم، ولی آن قدر غم های بزرگتر و دردناک تر دیده بودم که این برایم آنقدر سنگین نبود که نتوانم آرامشم را ، حداقل آرامش ظاهری ام را حفظ کنم. مادرم را در آغوش گرفته بودم و انگار داشتم برایش روضه اباعبدالله می خواندم تا آرام تر شود، پیر مرد در بستر به آرامش رفته بود، لا یوم کیومک یا اباعبدالله...

درباره قحط سوژه میگفتم، از نوجوانی و قبل تر از آن، وقتی به قحط سوژه بر میخوردم که انشایم با موضوع آزاد بود.حالا هم این وبلاگ شده موضوع آزاد زندگی من! به نظرم اگر بنا باشد در اینجا بعضی حرف هایم را که گفتنی هستند بزنم، چه سیاسی ، چه احساسی ، چه اجتماعی و ... حداقل موضوعی دارم که قحطی نشود...



در این روز ها بین اشک ها، رستگاریِ محمد جاویدی را هم بخواهید...

 

 

موضوع بعدی=واژه پردازی




نویسنده : محمد جاویدی
تاریخ : جمعه 94/7/24
زمان : 11:18 عصر


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.