سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احتمالا تکراری!
نظرات ()

بسم الله الرحمن الرحیم


احتمالا تکراری!


پیشنهاد میکنم نخوانید. جدی! فکر می کنید حرف جدید برای گفتن دارم؟ اصلا واقعا بین این آدمهایی که حرفهای من را میخوانند کدامشان دنبال این هستند که حرف جدید بشنوند؟ حرف جدیدی نیست نهایتش یک چیزی را جویده ام و دوباره تراوشات ذهنی ام را روی این کاغذ(!) خالی میکنم.

به این فکر می کردم که این وبلاگ در بردارنده چه جور اطلاعاتی میخواسته باشد. یادم است نوشته بودم جایی برای حرف های بیشتر خصوصی ام. به نوعی حرف هایی که نمی شد در اینستا نوشت و می گذارمشان اینجا، مثل خیلی از یادداشت هایی که در این جا منتشر شد، بالاخره کی به کی است؟ تا آدرس به کسی ندهی و کسی هم ایضا خیلی دوستت نداشته باشد و یا دیگر نهایتش در رودروایسی نماند، عمرا با وجود این کانال های شلوغ تلگرام و اینستا و اخبارِ مزخرف (به معنای آراسته شده با چیز های فریبنده!)، وقت و حوصله داشته باشد که این وبلاگ گم و گور را بخواند. از اصل موضوع دور نشویم، می گفتم که اینجا هم خصوصی طور است چرا که با وصف هایی که رفت کسی به اینجا سر نمی زند، خودم هم فراموشش میکنم از دست #حرف_مردم! ولی به هر حال نمی دانم چرا ولی تعلق خاطری دارم به این وبلاگ و این صفحه و شاید فکر میکنم باید یک چنین چیزی در زندگی ام وجود داشته باشد.

خلاصه که اینجا را ساختم برای اینکه هر از گاهی از خودم امتحانی بگیرم، چند کلمه ای بنویسم که بعدا چهارتا آدم بیایند یک گیری به این قلم بدهم که خوش تراش تر شود.

از این حرف ها که بگذریم، باید یک حرف درست و حسابی هم بزنم دیگر، بالاخره تا اینجا آمده اید، بیایید به یک موضوع با هم فکر کنیم. آیا تا به حال شده که بخواهید یک حرفی را با یک عزیزی، نمی دانم چه عزیزی اینجایش را خودتان تصور کنید، با یک عزیزی بخواهید درد و دل کنید ولی ندانید از کجا شروعش کنید؟ الان من فرض میکنم شما که این را می خوانید از سر خوش شانسی یا بدشانسی عزیز من هستید!!
دقیقا لحظاتی قبل از اینکه این بند را شروع کنم به همین سوال فکر میکردم، از کجای زندگی ام باید برای عزیزم تعریف کنم؟ به هر حال آنقدر هم زندگی مان پیچیده است که حق هم داریم فکر کنیم که از کجایش حرف بزنیم!!
فرضا از صبح که بیدار می شوید، اعضای خانواده که خب می بینید شان، یکی دو تا از گروه های تلگرام که خب دوستشان دارید و چک میکنید ببینید رفقای جغد مسلک تان چه نالیده اند بعد می زنید بیرون و اول همسایه روبرویی را می بینید و بعد هم لابد یکی دو تا عابر گذری دیگر و بعد هم راننده اتوبوس و مسافر ها و شاید تا الان که از خواب بیدار شده اید و سوار اتوبوس شده اید اقلا صدنفر دویست نفر آدمیزاد از جلوی چشمتان رد شده باشد، خب اگر در ساعت اول اینقدر آدم دیده باشید خدا می داند تا شب که بر میگردید و در شهر به این دردندشتی زندگی میکنید چند هزار تا آدم دیگه را می بینید! ببینید الان حق دارید که فکر کنید ببینید از کجای این شهر حرف بزنید. اینکه امروز ظهر توی خیابان به خاطر جای پارک با یکی هم سن و سال خودتان بحث کرده باشید و نه او حرف شما را فهمیده باشد و نه شما حرف او را فهمیده باشید. تااینکه چند دقیقه بعد ترش یکی به شما تستر عطر تعارف کرده باشد و ازش نگرفته باشید یا حتی چند ساعت بعد تر از آن با یک عزیز دیگری در حال جر و بحث باشید و دعوایش کنید که ناراحت نباشد و اخم هایش را باز کند، یا از صبح که از خواب بلند شده اید تا الان منتظرید یک عزیز دیگری موبایل محترمش را بردارد و یک پیام به شما نثار کند که از نگرانی اش درآیید!

باور کنید سخت است انتخاب بین این همه حرف برای گفتن با یکی مثل شما که اگر خیلی هم صبور بوده باشید، چند خط پیش صبرتان تمام شده و منتظر نون پایان قصه من هستید! من هم هنوز نمی دانم بین حرف هایی که زدم کدامشان را باید به یک عزیزی بگویم که اندکی احساسم جاری شود روی زبانم و عقربه فشار از محدوده قرمز فاصله بگیرد.

اقلا فایده نوشتن این است که می نویسی، حالا بخوانند یا نخوانند، این آخر کاری گفتم یک شعاری بدهم یک امضایی پای این یادداشت بگذارم که آقا من مسلمانم! ببینید همیشه خوب است که خداوند متعال را در نظر داشته باشیم، ولی من میدانم و شما هم می دانید که گاهی آدم هایی مثل من گرچه ممکن است دوست داشته باشند که حرفشان جز توحید نباشد ولی آنقدر درگیر می شوند که در همان نمازشان هم خم ابروی تو در یاد آمد و حالتی رفت که محراب به فریاد آمد و داد و هوار که نماز می خوانند تا بندگی کنند ولی کو گوش شنوا؟ شما برایش دعا کنید که رهایش نکنند...

 

 

به امید خبر های خوب




نویسنده : محمد جاویدی
تاریخ : پنج شنبه 95/10/23
زمان : 11:0 عصر


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.