سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از میان خاک ها/برای اطمینان
نظرات ()

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از میان خاک ها مجموعه ای از چند یادداشت است که از میان خاک ها و به بهانه ی خاک های جبهه ها و اردو های خاکی راهیان نور نوشته ام. دوست دارم این چند روز که هنوز خاطراتش در ذهنم زنده تر است، یکی یکی منتشرشان کنم، شاید وسطش یادداشت دیگری هم آمد و زدم جاده خاکی ولی تا آخر تعطیلات 14 روزه ی اول 95 جاده آسفالته ی وبلاگ ثانیه ""از میان خاک ها""ست.البته این یکی، کمی دیر شد! پوزش...

 

برای اطمینان

روز آخر منطقه ی آخر، کانال کمیل، شهدای نوجوان تشنه ی مظلوم، همان هایی که امام با ملائکة الله یکی شان کرده بود.توی خاک ها راه می رفتم و مردد شدم.

روی این یادداشت ابتدا اسم تردید گذاشتم، چون توی خاک ها به این فکر می کردم که این بچه ها تا اینجای کار روی چه حسابی آمده بودند؟ صدای آهنگران و آهنگ حماسی و وعده بهشت و زیارت اباعبدالله بچه ها را سرریز می کند توی آتش جهنم عراقی ها؟
فکرم می رفت که به داعش بپیوندد توی این روش ها ولی باور باور است. بچه ها حرف امام را باور می کنند و دیگری حرف دیگری را. تفاوت کار اینجاست که این حرف امام است و حرف امام حرفِ صاحب الامر
لذاست که دیگر باوری که این ها با آن تشنگی پایش در آزادی ایستادند، باور داعشی ها و امثال آن ها نیست. باوری که پس این همه سال هنوز هم خبر از زندگی آن ها می دهد و خاکشان هم زنده می کند.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

 

رزق نزد دوست را خودشان می فهمند چه مزه ای ست...

 

گردان کمیل

 

اردو و کاغذ هایش هم تمام می شود، درست مثل عهد و پیمان هایی که پایان می یابد. #شرمنده_ایم





:: برچسب‌ها: سفرنوشت از میان خاک ها
نویسنده : محمد جاویدی
تاریخ : سه شنبه 95/1/17
زمان : 10:34 عصر
از میان خاک ها/ در حسرت باران
نظرات ()

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از میان خاک ها مجموعه ای از چند یادداشت است که از میان خاک ها و به بهانه ی خاک های جبهه ها و اردو های خاکی راهیان نور نوشته ام. دوست دارم این چند روز که هنوز خاطراتش در ذهنم زنده تر است، یکی یکی منتشرشان کنم، شاید وسطش یادداشت دیگری هم آمد و زدم جاده خاکی ولی تا آخر تعطیلات 14 روزه ی اول 95 جاده آسفالته ی وبلاگ ثانیه ""از میان خاک ها""ست.

 

در حسرت باران


دست هایم توی دست شهدا و وجود شهدا پیرامون ما اولین برکتش باران است، ولی اگر نگاهت کنند.

اگر نگاهت نکنند و از دستت ناراحت باشند هر چه قدر هم سعی کنی که بباری در حسرتش می مانی.

می ترسم از اینکه به بهانه ی دیگری کشانده باشندم آنجا، و اگر هم باریده ام به واسطه ی رفقای نظر کرده بوده است. ولی قصه قصه‌ی خوف و رجاست. اگر اباعبدالله رحمت واسعه است پس این سربازانش هم بویی از خودش برده اند. من می دانم که هستم، ولی ظاهرا می دانم شهدا هم که هستند، این می شود که رجا بر خوف می چربد، گرچه من، منم.

چشمت ناپاک شود در حسرت باران می مانی. خدایا به حق این شهدایت پاک کن این گوی های سرگردان را.




نویسنده : محمد جاویدی
تاریخ : چهارشنبه 95/1/11
زمان : 2:30 عصر
از میان خاک ها/دعوت
نظرات ()

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از میان خاک ها مجموعه ای از چند یادداشت است که از میان خاک ها و به بهانه ی خاک های جبهه ها و اردو های خاکی راهیان نور نوشته ام. دوست دارم این چند روز که هنوز خاطراتش در ذهنم زنده تر است، یکی یکی منتشرشان کنم، شاید وسطش یادداشت دیگری هم آمد و زدم جاده خاکی ولی تا آخر تعطیلات 14 روزه ی اول 95 جاده آسفالته ی وبلاگ ثانیه ""از میان خاک ها""ست.

 

دعوت

 

مراسم تحویل سال نو و مناجات با صاحب الزمان، مثل بقیه مردم؟ کلا این بچه هایی که برای زیارت بی خیال سال تحویل کنار مامان و بابا می شوند مثل بقیه نیستند. مراسم تحویل امسال خیلی عادی متفاوت بود. ندیده بودم که دم سال تحویل کلی جوان دور هم بنشینند و اشک بریزند و اشکشان از افسردگی هم نباشد.

بعد از سال تحویل و عید مبارکی های معمول ، اتوبوس سر کج می کند به سوی طلائیه. طلائیه حالم خوب نبود. درگیر بودم و گرم سخن گفتن با بچه ها.
کاش یکی از این بچه هایی که می باریدند را واسطه می کردم که ببیند اگر قرار نیست ببارم چرا اینجا حاضرم؟!
طلائیه هم...

می گویند نه رزق است نه قسمت بل که دعوت است. دعوت کرده اند ما را؟ ما؟ من را می گویم، خودش را. با قصه های 94 چرا مرا خوانده اند؟ خوانده اند که بی محلی کنند؟

ای که مرا خوانده ای
راه نشانم بده... 





:: برچسب‌ها: سفرنوشت از میان خاک ها
نویسنده : محمد جاویدی
تاریخ : دوشنبه 95/1/9
زمان : 9:23 صبح
از میان خاک ها/امانت
نظرات ()

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از میان خاک ها مجموعه ای از چند یادداشت است که از میان خاک ها و به بهانه ی خاک های جبهه ها و اردو های خاکی راهیان نور نوشته ام. دوست دارم این چند روز که هنوز خاطراتش در ذهنم زنده تر است، یکی یکی منتشرشان کنم، شاید وسطش یادداشت دیگری هم آمد و زدم جاده خاکی ولی تا آخر تعطیلات 14 روزه ی اول 95 جاده آسفالته ی وبلاگ ثانیه ""از میان خاک ها""ست.

 

 

امانت

 

داشتم با خاک ها بازی می کردم و یکی هم از شهدا می گفت. مثل همه ی مناطق دیگر که از شهدا می گویند. همینطور که دستم را توی خاک قفل کرده بودم احساس کردم دستم را گرفته اند. محکم هم گرفته بود. راوی می گفت بچه ها را به عقب بردند؟ والله نبردند، مگر جوان رشید بیست و چند ساله قد و قواره اش توی یک کیسه برنج جا می شود؟ دستم را گرفته بودند، من هم دلم را امانت گذاشتم شلمچه. این شد که امانت دادم دلم را و قرار شد که اگر خواستند پسم دهند که هیچ ولی اگر بنا بر برنگرداندن امانت بود، خودشان بشویند و پاکش کنند و برش گردانند.

 

دست شهید در دستم، زیر چادر مشکی آسمان اولین پیمانی که بستم این بود که دلم را شلمچه بگذارم و بروم.





:: برچسب‌ها: سفرنوشت از میان خاک ها
نویسنده : محمد جاویدی
تاریخ : جمعه 95/1/6
زمان : 11:16 صبح




.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.